چه بگویم
يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۴۰ ب.ظ
سخنی نیست
چه بگویم سخنی نیست
می وزد از سر امید نسیمی
لیک تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به رهش نارونی نیست
چه بگویم سخنی نیست
پشت در های فرو بسته
شب از دشنه و دشمن پر
به کج اندیشی خاموش نشسته است
بام ها زیر فشار شب، کج
کوچه از آمد و رفت شب بد چشم سمج خسته است
چه بگویم سخنی نیست
در همه خلوت این شهر، آوا
جز ز موشی که دراند کفنی نیست
وندر این ظلمت جا
جز سیا نوحه ی شو مرده زنی نیست
ور نسیمی جنبد، به رهش نجوا را نارونی نیست
چه بگویم سخنی نیست...
- ۹۲/۰۷/۱۴